مغز بنفش من!

!My purple brain

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

مغز نوشت چهارم

امروز بعد از سالها رفتم سوپر مارکت محله‌مون، اینکه میگم بعد از سالها برای اینه که واقعا بعد از سالها رفتم. قبل از اینکه برم تو مغازه مدام داشتم تکرار میکردم که خب رفتم تو اول میپرسم تخم‌مرغ دارین یانه اگه داشتن میخرم. وقتی میخواستم از در برم داخل سه اقایی دم در بود که خب فکر کردم اون فروشنده‌ست، میخواستم دهن وا کنم بگم تخم‌مرغ دارین که دیدم یه اقای دیگه پشت پیشخوان مغازه نشسته وقتی بار اول بهش گفتم« تخم‌مرغ دارین؟» برگشت سمتم گفت چی؟ دوباره تکرار کردم تا فهمید، خلاصه اینکه بالاخره خریدم؛ ولی خیلی سخت بود، وقتی یکاری رو برای مدت طولانی انجام نمیدی و میخوای دوباره شروعش کنی خیلی سخته[ اینو بگم اینجا که مثلا تو ذهنتون این حباب به وجود نیاد که وا مگه میشه نره سوپر مارکت و اینها! اره خب میشه یا خریدامو میذارم برای وقتی که میریم فروشگاه یا به بقیه میگم:/ ( اینیکی رو هم باز کنم تو این پرانتز که فروشگاه راحت‌تره برام چون نیازی نیست از کسی چیزی در مورد اون محصول بپرسم.)].

یه کتابی رو جدیدا تموم کردم به اسم سقوط که باید بگم خوب بود اما طبق تعریفایی که ازش شنیده بودم بیشتر ازش توقع داشتم که ادم رو بگیره. نوشته‌های پشت جلدش و مقدمه‌ش نظرات یسری نویسنده دیگه درمورد کتاب بود که از نظر من پیاز داغش رو خیلی زیاد کرده بودن اونقدرها هم داستان بگیری نبود ولی قشنگ بود. 

یهویی دلم خواست برم کلاس یوگا، از طرفی هم نمیخوام از خونه برم بیرون و حوصله ندارم.

امروز نون خرمایی درست کردم جاتون خالی خیلی با چایی میچسبه:)، خیلی حال داد حتما اگه میتونین امتحانش کنین. اون قسمت ورز دادن خمیر و چونه گرفتن خمیر به نظرم از بقیه جاهاش خیلی بیشتر حال میده. یه مدتیِ که هراز گاهی یه غذایی که تاحالا نخوردم یا خودم درست نکردم رو درست میکنم و خب نتیجه واقعا خوبه؛ آشپزی کردن واقعا ارامش میده به ادم البته اگه دورتون خلوت باشه و فقط خودتون باشین موقع تهیه کردنش( اینم بستگی به خودتون داره).

خلاصه اینکه امیدوارم خوب باشین:)).

​​​

​​​​​​

۱۶ آبان ۰۲ ، ۰۰:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بنفشک ‌‌

مغز نوشت سوم

الان که دارم مینویسم در واقع زمانیِ که باید برای تموم‌کردم ریزه کاری‌های سارافون مامانم بذارم ولی واقعا حالشو ندارم، این یک هفته درگیر دوختن لباسای مامان بودم برای جشن عقد فردا و خسته‌م، دلم نمیخواد بدوزمش ولی خب شاید یکم دیگه برم سراغش.

امروز تازه یادم افتاده که توی لوازم آرایشی‌ی که برای فردا ممکن بود نیاز بشه فقط یه رژ و خط چشم دارم:////، از اونجایی که اصلا اهل ارایش کردن واینها هم نیستم خیلی برام مهم نیست اما از یه طرف هم دلم نمیخواست برای فردا خیلی ساده برم؛ درواقع اصلا دلم نمیخواست فردا برم اما خب انگار مجبورم برم...

ازمون اول رانندگی رو قبول نشدم و دلیلش هم پارک دوبل کوفتی بود. اینقدر که من دعا کردم جزو اون افرادی باشم که افسر ازشون پارک دوبل نمیگیره حداقل خدا باید یه رخی نشون میداد ولی خب همون موقع هم پارک دوبل رو گذاشت تو دامنم و قائدتا نتیجه خوب نبود:/. این هفته ازمون مجدد دارم و امیدوارم دیگه این دومین بار اخریش باشه. 

چندین ماهه که سه تا کتاب نصفه دارم و یه انیمه و سه تا سریال نصفه و نیمه که 😐 واقعا دلم میخواد تمومشون کنم ولی هوای پاییز نمیذاره(درواقع هوای پاییز بهونه‌ست و من ادم تنبلیم).

احساس میکنم وزن کم کردم و این واقعا بده، جدا از اینکه خودم همش اذیت میشم و نمیخوام این اتفاق بیفته خانواده و دور و اطرافیان هم همش میزنن تو صورتم که وای چقدر لاغر شدی، چقدر صورتت استخونی شده، چقدر گردنت درازهو  خیلی چیزای دیگه... تو یه زمانی اصلا برام مهم نبود چی میگن ولی الان شاید در ظاهر چیزی نگم و اینها ولی واقعا تأثیر بدی گذاشته روی مغز و روانم؛ اینکه تا حالا کلی تلاش کردم که حداقل برسم به اون وزن استانداردی که باید باشه و نرسیده خب این تقصیر من نیست ( اصلا نمیدونم باید از کلمه تقصر استفاده کنم یا نه). اینکه استرس و اضطراب بالایی دارم همیشه ممکن توی کم شدن وزنم دخیل باشه اما تا اوضاع همینجوری پیش بره همینجوری خواهم موند:////. 

دیگه کلمه‌هام نمیان که بنویسم...

۰۵ آبان ۰۲ ، ۰۱:۳۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنفشک ‌‌