گاهی که نه، الان همیشه خستهام. دیگه دلم نمیخواد مطالبی رو بخونم که تهش به درس میرسه، دلم نمیخواد کارایی بکنم که مربوط به درسان و دیگه دوست ندارم بیام کتابخونه...
پارسال این موقعها بود فکر کنم که یه شایعه بود یا یه نظر که گفته بودن احتمالا کنکور یک ماه عقب بیفته تا بچهها بتونن بیشتر بخونن؛ چقدر من خوشحال شدم اونموقع، چون پارسال ضعیف اومده بودم جلو و به عنوان یه کسی که سال اول داره کنکور میده ترس بدی داشتم... اما امسال دارم روزشماری میکنم تا تموم شه. به خودم همش میگم فقط ۳۷ روز دیگه مونده دووم بیار زود میگذره و تموممیشه... شاید خاصیت پشت کنکور موندن همین باشه، اینکه اینقدر خسته میشی که مغزت بهت میگه: بخون تا دیگه نخوای بازم بخونیشون.
تو این سیزده سالی که درس خوندم هر موقع مدرسهها تموم میشد، مامان و بابام میگفتن که دیگه تموم شد و دیگه برنمیگرده و دلت براش تنگ میشه:/. ولی حتی یه روز هم دلم نخواست که سال تحصیلی که تموم شده دوباره برگرده. هیچوقت تو مدرسه بهم خوش نگذشت، شاید با بچهها میگفتیم و میخندیدیم ولی ماهیت اون فضا و اون ساعتها که تغییر نمیکرد، همشون بین ساعتهایی بودن که بعضیاشون فقط به بطالت گذروندن زمان بود... نمیدونم بعضیا چطوری دلشون تنگ میشه.
پارسال اینجوری بودم که نه حتما فلان دانشگاه رو میخوام فلان رشته(البته اصن انتخاب رشته نکردم:/ اینقدر که داغون بود) ولی امسال دانشگاهش رو خیلی تأکیدی ندارم:/ حتی چندتا رشته دیگه رو اوردم تو لیستم مورد علاقههام و دیگه اونقدر محدود نکردم خودمو.
خلاصه که اگه یه روزی قرار شد کنکور بدین همون دفعه اول زیاد بخونین و به فکر سال دومش نباشین چون مثل چی سخته:///.
پ.ن
هوا چقدر گرم شده! حس تبخیر شدن به ادم دست میده.