من قبل از هر اتفاق پر تنشی که برام اتفاق می‌افته، میشینم کلی کار خفن تو مغزم ردیف میکنم که بعدش انجام بدم و حتی اینم میچینم که بعد از تموم شدن هر کدوم چه احساساتی دارم. ولی تا حالا که اون احساسات رو تجربه نکردم، چون اون کارهارو انجام ندادم:/. آیا این برای چیست؟

واقعا هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که بابام بهم پیشنهاد کار کردن بده و بگه بیا برو سر کار و حتی خودش دنبال کار برام بگرده. چند روز پیش بهم یه پیشنهاد داد گفت یه کارگاه خیاطی هست که نیاز به یکی دارن کار بلد باشه، توهم که بلدی بیا برو ببین چجوریه مشغول شو. خب اولین سوالی که برام پیش اومد این بود که باید حضوری برم؟بله باید حضوری بری. خب خب همینجا متوفق‌ش میکنیم چون بحث وارد شدن به فضایی جدید و با حضور ادم‌های جدیدِ. نمیدونم قبلا گفته بودم یا نه اما علاوه بر اینکه با ادم‌های جدید نمیتونم زود و خوب ارتباط بگیرم، مکان‌های جدید هم همینطوره و نمیتونم راحت به خودم بقبولونم که برم به جاهایی که نرفتم تا حالا. یادمِ اولین بار که رفتم کافه اصلا احساس خوبی نداشتم و حتی میخواستم کنسل‌ش کنم، وکلی اتفاقات دیگه... فعلا فقط میخوام بهش فکر کنم و خب فکر‌میکنم تا بیام نظری دربارش بدم تابستون تموم شده و شاید من باید برم دانشگاه.

هفته گذشته بود شاید که رفتم و برای کلاس‌های رانندگی ثبت‌نام کردم. تا حالا چند باری پشت فرمون نشستم ولی نه داخل شهر بوده و نه زمان‌ش زیاد بوده ولی سروکار داشتن با ماشین برام بسی لذت بخشِ:). دیروز تو اون گرمایی که واقعا ادم اتیش میگرفت پاشدم رفتم اموزشگاه چون مربی روز اول کلاس‌های آئین نامه به بچه‌ها گفته بود کلاس‌هاتون اجباریِ و اگه حضور پیدا نکنید باید دوباره یه دوره جدید بردارید. من که قصد نداشتم کامل حضور پیدا کنم تو این کلاساش دیروز که رفتم اصلا منو راه نداد سر کلاس. رفتم پیش مسئولشون و بهشون گفتم که همچین چیزی شده و فکر میکنم اولین بار بود که تنهایی اینجوری درخواست‌م رو به کسی گفته باشم، تقریبا محکم و آروم و با صدایی که به گوشش برسه. اونم گفت حضور اجباری نیست:////. بله و وقتی برگشتم خونه فهمیدم که میتونستم زنگ بزنم نه اینکه پاشم برم اونجا:////.

برای پنجشنبه دارم یه برنامه پیکنیک طور با دوستام میریزم که بریم و خب اگه جور بشه به نظر خوش میگذره.

پ.ن

دیشب نوشتم اینارو و تا اومدم منتشرش کنم دیگه چیزی رو صفحه نبود جز سفیدی. مشخصِ فشار زیادی به ادم میاد.  خب نیومده بودم که چیزی بنویسم چون نوشتنم نمیومد ولی خب انگار اومده:) عنوان‌ش رو هم نمیدونم واقعا چی باید میذاشتم...